روزگار ما

وب نوشته های سید رضا سبزقبا

                                   " کتاب بهترین هدیه "

     برای اهدای کتاب به کتابخانه ی زندان دزفول ، منتظر شما هستیم.

 

                                       ۰۹۱۶۳۴۳۱۱۵۸ 

+ نوشته شده در  دوشنبه نهم فروردین ۱۴۰۰ساعت 0:29  توسط سید رضا  | 

فیلم‌ کوتاه "یک اتفاق کوچک " ساخته‌ی سید مرتضی سبزقبا در نخستین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم " FFTG Awards " آمریکا جوایز بهترین فیلم تجربی، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم‌نامه، بهترین صداگذاری و بهترین بازیگر مرد را دریافت کرد.

از میان 125 فیلمی که به بخش مسابقه‌ی این جشنواره راه یافتند 45 اثر به عنوان نامزدهای رسمی بهترین فیلم توسط هیئت داوران انتخاب شدند. از این میان فیلم " یک اتفاق کوچک " در بخش فیلم‌های تجربی جشنواره، 5 جایزه‌ی بهترین فیلم تجربی(سید رضا سبزقبا)، بهترین کارگردانی(سید مرتضی سبزقبا)، بهترین فیلم‌نامه(سید مرتضی سبزقبا)، بهترین صداگذاری(حسین قورچیان) و بهترین بازیگر مرد(مجید اردلان) را از آنِ خود کرد.

فیلم " یک اتفاق کوچک " پیش از این علاوه بر حضور در بخش مسابقه‌ی جشنواره‌های مختلف ملی و بین‌المللی، جایزه‌ی اوّل بهترین فیلم نخستین جشنواره‌ی بین‌المللی Job Film Days ایتالیا، جایزه‌ی بهترین فیلم جشنواره‌ی بین‌المللی Avalonia آمریکا و نیز بهترین فیلم دانشجویی دومین جشنواره‌ی بین‌المللی Ahmedabad هندوستان را دریافت کرده است.

اسامی عوامل تولید این فیلم به این شرح‌اند:

نویسنده، تصویربردار، تدوینگر، طراح پوستر و کارگردان: سید مرتضی سبزقبا- صدابردار نریشن: محمد زربخش- صداگذار: حسین قورچیان- عكاس و مجری طرح: حمید تجلی‌فرد- تیتراژ: حجت کایدخورده- مترجم انگلیسی: سید عزیز رودبندی- مترجم ایتالیایی: سید رضی طبیب- با همکاری: نادر سعادتی فرد ریاست محترم اداره‌ی فرهنگ و ارشاد اسلامی دزفول- با حضور: مجید اردلان، علی قاسمی- تهیه‌کننده: سید رضا سبزقبا.

لازم به ذکر است که برگزیدگان این جشنواره‌ی بین‌المللی، 21 دسامبر 2020 میلادی مطابق با یکم دی‌ماه 1399 هجری‌خورشیدی در شهر آستوریا در ایالت اورگان آمریکا معرفی شدند.

+ نوشته شده در  چهارشنبه سوم دی ۱۳۹۹ساعت 2:11  توسط سید رضا  | 

تو برای زندگی ، کم نگذاشتی.زندگی ‌را زندگی کردی آنگونه که یاد گرفتی و با تمام وجودت برای این زندگی تلاش کردی‌.

تلاش کردی آنگونه باشی که خدا ازت راضی باشد.برای تک تک اطرافیانت زحمت کشیدی و مهربانی کردی.لبخند شیرینت سرشار از لطف خدا بوده و هست.

یک سال و سه ماه گذشت.

در دل ما جا داری بابا

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۹ساعت 16:28  توسط سید رضا  | 

سخت است درباره ی اتفاقی سخن بگویی که دل مردم سرزمینت را بلرزاند و فشرده کند.درد دارد سخن از رفتن کسی به میان آوری که حس خوب زیستن را با صدای آوایش تجربه کرده ای.

امروز دوباره حس از دست دادن پدر را دارم.

خسرو آواز ایران برای هنر و مردم و فرهنگ این سرزمین پدر بود و پدر خواهد ماند.

+ نوشته شده در  جمعه هجدهم مهر ۱۳۹۹ساعت 0:26  توسط سید رضا  | 

تجربه ی سخت و سهمگینی ست زندگی بدون تو.

درک این موضوع که بدون حضورت باید زندگی کنیم سنگین است.

روزهای اول سفر ابدی ات ، سردرگم و حیران بودم .دستم به جایی بند نبود.احساس می کردم درون رودخانه ای بی ساحل افتاده ام که هر لحظه از شنا کردن باز می ایستم و درون آب فرو می روم و نفسم بند می آید و تمام می شوم.

مدام در اندیشه ام تو بودی و به تنهایی ام فکر می کردم.آنچنان درگیر سفرت بودم که سفرم یادم رفت.ناگهانی بود و سهمگین.

انگار وزنه ای صد تنی را از فاصله ای کوتاه روی سرم ول کرده اند و من در اعماق زمین دفن شده باشم.

نام تو را زمزمه می کردم و دلتنگی نفسم را بریده ست .تمام انرژی خود را جمع کرده بودم تا کسی از نزدیکان گریه ام را نبیند.

تلاش کردم نزد برادران و مادر مهربانم صبوری کنم و اشک نریزم.می دانم مادر طاقتش کم شده و دلتنگ تر از همیشه برای رفتنت اشک می ریزد.

هر هفته پنج شنبه که می رسد مادر بی صبرانه منتظر دیدار مزار توست.

اول که می رسد بوسه ای بر سنگ مزارت می زند و سپس می نشیند و با تو سخن می  گوید و اشک می ریزد.

نزدیک غروب که می شود ، مادر را به بهانه ی تاریکی شب بلند می کنم و دوباره بوسه ای و وداعی غمگین با مزارت دارد و بر می خیزد .

بابای مهربان و آسمانی ام‌

دلم برای تمام وجودت تنگ شده است.

دعایم کن بیشتر از قبل صبور باشم .دعا کن مادر صبوری کند و با نبودنت کمی خو کند.دعا کن پدر خوبم.

می دانم آرام و آسوده خوابیده ای و دلت به مهربانی های مادر خوش است.می دانم سخاوتمندی و سعادتمند. می دانم حال دلت خوب است.

برای همه ما دعا کن . ما هم دعایت می کنیم‌.

دعای تو ، آب گوارای آرامش ست و وجودت سرشار از مهربانی ست‌.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۸ساعت 2:53  توسط سید رضا  | 

از کجا شروع کنم که دلم آرام گیرد.

چگونه بگویم که تو را آنگونه که بودی توصیف کنم.

دستم به نوشتن نمی رود.نمی توانم غوغای دلم را بر زبان بیاورم و اینجا بنویسم.

نمی توانم کمی با تو اینجا درد دل کنم.

نمی توانم.

قربان دستهای پینه بسته ات بابای خوبم.

آرامش ابدی ات مبارک عزیز دلم

شروع زندگی ابدی ات مبارک بابای مهربانم 

+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۸ساعت 18:53  توسط سید رضا  | 

سنش به ۶۰ می خورد.چهره اش شکسته و تکیده شده بود.قیافه اش خشن و زمخت بود.نمی دانم چطور شد که باب آشنایی با سید مرتضی باز شد  اما هر چه بود خسرو خان شکیبایی مسبب این آشنایی بود.

از پوستر فیلم عاشقانه شروع شد.سینما بهمن دزفول از روز اول این مرد را به عنوان دربان در کنار خود دیده بود.من و سید مرتضی هم که عاشق سینما و سینما هم عاشق خسرو.خسرو هم عشق سید مرتضی و من هم مثل سید مرتضی.

پیرمرد دربان سینما بهمن پوستر فیلم های مورد علاقه سید مرتضی را کنار می گذاشت و بعد از اکران فیلم به سید مرتضی می داد.

نمی دانم تعداد پوسترهای نگه داشته شده برای سید مرتضی چندتا بود اما همان یک پوستر از تصویر زیبای خسرو خان فیلم عاشقانه مهری در دل پیرمرد و سید مرتضی و من قرار داد که هیچ وقت فراموش نخواهد شد.

سینما بهمن برای ما پر از خاطره های جور وا جور است.پر از اتفاق .پر از حادثه

دلم برای چشم های براق و صورت زمخت و سیگار همیشه روشن پیرمرد دربان تنگ شده.

دلم برای سینما بهمنی که دیگر نیست تنگ شده.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۸ساعت 9:25  توسط سید رضا  | 

امروز تمرین نرفتم که بیایم دفتر و بنویسم.یادم می آید یک وقتی تصمیم گرفته بودم حداقل ماهی یک مطلب بنویسم و در وبلاگم ثبت کنم.تا مدتها تلاش می کردم و خودم رو مجاب می کردم که ماهی یک بار را بنویسم و وبلاگم نوشته ی جدیدی داشته باشه ولی  اتفاقی افتاد که دلسرد شدم.

یک روز صبح که به دفتر آمدم و خواستم طبق روال همیشگی وبلاگ و نظرات مخاطبین را مطالعه کنم که دیدم بله به سلامتی بلاگفا مشکل دارد و پیام گذاشته که در حال رفع مشکل هستیم.تلاش می کنیم دراسرع وقت این مشکل راحل کنیم.برای من که بجز بلاگفا عضو هیچیک از صفحات مجازی مثل بلاگ اسکای و بلاگ فلان و بلاگ بهمان ... نبودم کمی سخت بود. همیشه تفریح من در اول صبح در دفتر کارم خواندن مطالب وبلاگ های تازه به روز شده بود و گاهی شعرخوانی های حافظ عزیز که خیلی دوستش دارم.

چند ایامی منتظر بلاگفای عزیز بودم تا درست شود و اوضاع سروسامان گیرد و دوباره برگردم به مطالعه و تفریح همیشگی خودم.نوشتن های گاه و بیگاه خودم.شعرخوانی های حافظ و سعدی و بیدل و صائب خودم.اما نشد.بلاگفا ی عزیز بازی درآورد و من ماندم و یک صفحه مجازی تعطیل شده که معلوم نبود تا کی می خواهد تعطیل بماند.

زمان گذشت تا اینکه بلاگفا ی عزیز پیام جدیدی در صفحه نخست خود قرار داد به این مضمون که عذرخواهی می کنیم و نمی دانستیم قرار است اینجوری بشود و در تلاش هستیم سریعتر مشکل را حل کنیم و فلان و بی سال.

چاره ای نبود.باید صبر می کردم و منتظر بلاگفا ی عزیز می ماندم.اعتقادی به رفتن به صفحات مجازی دیگر مثل بلاگ اسکای و دیگران نداشتم.خودم را مدیون بلاگفای عزیز و اولین بودنش می دانستم.شاید کمی هم دلدادگی به بلاگفای عزیز  بود.نمی دانم.هرچه بود ماندم و به پای بلاگفای نازنین  نشستم تا اینکه بلاگفا ی عزیز درست شد و من با شور و شوق وبلاگم را بررسی کردم.

نتیجه کمی بیش از فاجعه بود.حداقل برای من که اینگونه بود.منی که از  آن دست از آدمها نیستم که مطلبی را به راحتی و سهولت بنویسم.شاید باورتان نشود نوشتن برای من از ده کیلومتر به صورت مداوم دویدن سخت تر است.حاضرم هر روز ده کیلومتر به صورت مداوم و بدون استراحت بدوم ولی مطلبی را که نوشته ام دوباره ننویسم.

بلاگفای عزیز بخشی از نوشته های گذشته را از تاریخ مشخصی از دست داده بود.به عبارتی شگفت انگیز بلاگفای مهربان نوشته هایم را کمی تا قسمتی نابود کرده بود و من هم نوشته های ثبت شده در بلاگفای نازنین را نداشتم و ذخیره نکرده بودم.

دلم کمی بیش از آنچه که فکر می کردم شکست.بهتر است بگویم دلسرد شدم از نوشتن.

تا مدتها از دست بلاگفای عزیز ناراحت بودم و دلشکسته.احساس می کنم شکستی سنگین از بلاگفای سنگدل خورده ام.مثل عاشقی که از معشوقش رودست بخورد.

مدتی بعد سرو کله ی اینستاگرام و واتس آپ و تلگرام پیدا شد.از اینکه مکانی برای ثبت عکس های ضعیفم پیدا کرده بودم خوشحال بودم و البته هنوز هم هستم.اینستاگرام را می گویم.فضای مناسبی برای ثبت عکس دارد البته بماند که خیلی ها اینستا را برای نوشتن هم دوست دارند و از آن برای نوشن های گاهی طولانی استفاده می کنند ولی همچنان اعتقاددارم اینستا برای ثبت عکس بهترین است.

از حق نگذریم بلاگفا اولین فضایی بود که توانست مخاطبین زیادی را دور خود بکشاند.از نوشتن ها تا عکس ها.هر چند ثبت عکس در بلاگفا کمی پردردسر بود و گاهی میزبان با توجه به شرایطش عکس ها را حذف می کرد اما هنوز هم هر روز اول صبح که وارد دفتر کارم می شوم و سیستم را روشن می کنم ابتدا سری به وبلاگ روزگار ما می زنم و سپس به کارهایم می رسم.

با تمام دلخوری هایم از بلاگفای عزیز و نازنین هنوز برای مدیر و طراح بلاگفای عزیز احترام ویژه ای قائلم.

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 18:51  توسط سید رضا  | 

هوای جنوب دم کرده بود

                               و بهار از راه به در رفته بود 

                                                                 دلخوشی همه ما تو بودی

که یک روز برایت هورا می کشیم

                                              و دست تکان می دهی برای ما 

گلویمان خشک شد و دستی ندیدیم 

                                                دلمان پوسید و اشکمان خشک شد

+ نوشته شده در  سه شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 11:59  توسط سید رضا  | 

گربه ها موجودات عجیبی هستند.این را تازه گی ها کشف کرده ام.

 روزی خدمت خولو حسین همان جگرکی معروف و اصیل دزفول بودم و چند سیخ جگر روی زغال های داغ و سرخ منقل کوچکش کباب می کردم.نمی دانم می دانید یا نه اما داستان جگر خوردن نزد خولو حسین با هر جای دیگری متفاوت است. به تنهایی در مغازه کار می کند و شما خودتان باید سیخ های دل و جگر و قلوه و خوش گوشت را بر روی زغال های داغ منقل قرار دهید و کباب کنید.

البته گاهی پیش می آید مشتری نمی تواند به هر دلیلی خودش سیخ های جگر را کباب کند و خولو حسین شخصن زمام امور را در دست می گیرد و از پشت میز کوچکش بلند می شود و پای منقل می ایستد و سفارش مشتری را به بهترین شکل ممکن آماده می کند.بیشتر مواقع هم مشتری های دیگر مردانگی می کنند و سفارش مشتری را آماده می کنند و اجازه نمی دهند خولو حسین به زحمت بیفتد و از پشت میزش بلند شود .

آن روز که خدمت خولو حسین بودم مشتری آمده بود و سفارش دل گوسفندی داد.خولو حسین به شیوه همیشگی برایش دل گوسفندی را قطعه قطعه کرد و به سیخ کشید.در حال سیخ کشیدن بود که مشتری عزیز فرمودند این تیکه را که انداختی توی ظرف آشغال برایم به سیخ بزن.

تیکه ای که مشتری به آن اشاره می کرد لوله های بالای قلب بودند که خون را از قلب به بیرون پمپاژ می کردند و گوشت نبودند که بتوان آنها را میل کرد.چیزی شبیه به لوله پلیکا های قلب 

خولو حسین عرض کردند این خوردنی نیست.نمی شود این را برایتان به سیخ بزنم.کسی این را نمی خورد

- شما برای من به سیخ بزن.من می خورم

-بخدا این خوردنی نیست.نمی شود این را خورد و گرنه من که حرفی ندارم.هر چه بخواهی تقدیم می کنم ولی این را نمی خورند دوست عزیز

-من می خواهم بخورم.شما به سیخ بکش.شما کاری نداشته باش

-بخدا این قطعه از قلب گوسفند را گربه هم نمی خورد.از من گفتن بود

خولو حسین آن قطعه ناخوردنی را به سیخ کشید و مشتری سیخ ها را برد پای منقل و من مانده بودم چه بگویم.

گربه و این ناخوردنی دل گوسفندی در ذهنم مانده بود تا اینکه چند روز بعد برای صرف صبحانه خدمت خولو حسین رسیدم.گربه ای نزدیک منقل می پلکید و میو میو می کرد.خواستم امتحانش کنم.از خولو حسین خواهش کردم قطعه ناخوردنی دل گوسفندی را برایم ببرد.بنده خدا برایم برید.جلوی گربه انداختم.نخورد

منتظر ماندم شاید بخورد ولی واقعن نخورد.متوجه شدم حرف خولو حسین از روی نادانی و عصبانیت نبود.حقیقت را گفته بود بنده ی خدا

دو شب پیش کنار دوست عزیزم مهران بقایی بودم.گربه ای از زمین روبرو به نزدیکی ما آمد.یک راست سراغ گلدان های جلوی مغازه آقای بقایی رفت.دست هایش را به گردن گلدان انداخت و از علف های تازه و مرطوب داخل خاک گلدان مزه مزه کرد.

من و آقای بقایی مانده بودیم و نگاهش می کردیم.کار از مزه مزه کردن گذشت و رسمن علف های به ظاهر شیرین گلدان را نوش جان می کرد.

لابد گربه ها موجودات عجیبی هستند.این را درکتاب ها نخوانده ام.خودم دیده ام

+ نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 20:44  توسط سید رضا  | 

مطالب قدیمی‌تر