Dr.x
Dr.x

Dr.x

پاییز در یک قدمی

دقیقا همچین روزی بود که اولین کتاب فارسیم رو بهم دادن ...

 روز شماری میکردم تا انقدر بزرگ بشم که رو جلد کتابم 5 تا گل باشه نه یکی ... 

چند سال دیگه اونقدر بزرگ میشم که رو جلد کتابام فقط عکس پوست باشه؟ 


+ دارم آماده میشم برای شروع بخش جدید در بیمارستان "ا"


مَرده و غیرتش

استاد و 7-8 تا از بچه ها بالاسر یکی از مریضای بخش داخلی ان...

دیر رسیدم و باید برم پشت همه وایسم ... مسلما هیچی از این پشت دیده نمیشه و مجبورم همونطور که گوشم به استاده، دور و اطرافو نگاه کنم... چشمم میخوره به مریض تخت کناری که یه پسر حدودا 30 ساله اس و میخواد با ایما و اشاره بهم یه چیزی بگه... میرم نزدیکش و میگم بله؟ با اخم خیلی شدید میگه موهاتو بکن تو

جا میخورم یه لحظه ...  ادامه مطلب ...

مملکته داریم؟

خیلی سوز داره هر ترم جزو نفرات برتر بشیReading a Book ... حتی اونوقتی که علوم پایه دادی جزو سه نفر برتر دانشگاه شده باشی، بعد خودت با پای خودت بری بگی احیانا نمیخواید به من کادویی چیزی بدید؟ تشویق -ِ خونم اومده پایین 

مسئولین محترم هم بعد از ارجاع دادنت به این و اون و نامه نگاری و در جریان گذاشتن رئیس دانشکده و دانشگاه و معاونین و برآورد بودجه و هماهنگی با محیط زیست و شهرداری و وزارت نیرو و غیره بعد از یک ماه برای شما 50 صفحه پرینت رایگان در نظر بگیرند...

 اصن اشک تو چشام جمع شده از خوشحالی ... 


+ ساعت مطالعاتیم تو ترمی که گذشت ... (از راست به چپ)


استاد +18

تقریبا آخرین امتحان ترم 5 رو میخواستم بدم که دیگه وارد فرجه برای امتحان علوم پایه بشم. اواخر دی ماه بود اگه اشتباه نکنم...

آنفولانزایی گرفته بودم که بیا و ببین... استخوان درد فوق العاده شدیدی که تا حالا تصورشم نمیکردم آدم میتونه تا این حد بدنش درد بگیره، آبریزش بینی در حد شیر آب، چشمای قرمزی که با هر بار پلک زدن، انگار سیم ظرفشویی میکشیدم روش...گلوم به حدی ورم داشت که نفس نمیتونستم بکشم  و خلاصه هرعلامت اختصاصی و غ اختصاصی ای که شما بتونید به آنفولانزا ربط بدید تو من دیده میشد. به هزار مصیبت خودمو رسوندم به آموزش دانشکده تا اونا منو با این وضع ببینن و رحمی کنن. حداقلش این بود که اگر افتادم شاهد داشته باشم که من روز امتحان حالم بد بوده که استاد نمره بده.

هردوتا مسئول آموزش که خانوم هم بودن به اضافه ی یکی از اساتید علوم پایه تو اتاق بودن و طبق معمول استاد مربوطه در حال شوخی و خنده با زن ها بود... چرخش چشم و ذهن +18 ایشون زبان زد خاص و عامه و حاضرم قسم بخورم که اگه استاد نمیشد بدون شک یکی از متجاوزین به نوامیس مردم میشد. 

داخل اتاق که شدم  ... ادامه مطلب ...

تبعیض

میگم این استادای زن بیشتر به پسرا توجه میکنن نگید نه

برگشته گفته هرکی حول و حوش یک موضوعی که خودش مشخص کرده یه تحقیق خیلی جامع و کامل براش بیاره وگرنه نمره بی نمره. بعد ما عین اسکولا پاشدیم رفتیم یه هفته از خواب و خوراکمون زدیم که یه چیز خوبی از آب در بیاد اونوقت شبی که فرداش قراره کارو تحویل بدیم و من دارم فونت و سایز و اینا رو ویرایش میکنم که دیگه پرینت بگیرم یکی از پسرا زنگ زده راجع به یه چیزی بپرسه. آخرش میگم راستی موضوع تحقیقتون چی بود؟ که آقا یدفه یادش اومده که تحقیقی هم داشتیم و فردا آخرین مهلت تحویلشه ... خواهش و التماس که من به اینترنت دسترسی ندارم ... توروخدا برام یه کاری کنید ما هم دلمون سوخت برا بنده خدا. رفتیم یه چیزی سمبل کردیم براش و خب البته سعی کردم خوب بشه ولی مسلما به پای تحقیقی که آدم یه هفته روش کار کنه که نمیرسه

فردا با همون آقا رفتیم انتشارات و جفتشو پرینت گرفتیم... 

ادامه مطلب ...

آزمایشگاه بیوشیمی

صحنه اش قشنگ یادمه ولی یادم نیست ترم یک بودم یا دو ... تو آزمایشگاه بیوشیمی قرار بود برای اولین بار ادرار مریض رو با پیپت بلند کنیم بریزیم تو لوله آزمایش خودمون. بعد بهش صد تا ماده اضافه کنیم تا ببینیم طرف دیابتی، پروتئینوری ای چیزی نداشته باشه... یه قسمتشم بذاریم زیر میکروسکوپ برای تشخیص احتمالی هماچوری (حتما میدونید که برای استفاده از پیپت باید عمل مکیدن رو با پیپت توی ظرف پر از ادرار انجام بدید دیگه؟؟؟ نیاز به گفتن که نبود؟؟؟)

مسئول آزمایشگاهم یه آدم روانیه به تمام معنا که تو روت میگفت گلم خانومم دخترم بعد کافی بود یه لحظه با گوشی ساعتو چک کنی یا با کناریت حرف بزنی... چنان جلو همه میشستت میذاشتت کنار که دیگه جرئت نکنی جم بخوری 

خلاصه یارو کرنومترو زد و 10 دقیقمون شروع شد... من و یکی از دوستام و دو تا از پسرا دور یکی از بِشِر های ادرار جمع شده بودیم و یک سر پیپت تو دهنمون و یک سر دیگشم تو بشر ...  ادامه مطلب ...

بنام خدا

داشتم فکر میکردم، دیدم چند سال از دانشگاه رفتنم گذشته ولی من هیچکدوم از خاطره هامو رو کاغذ نیاوردم... این شد که این وبلاگو ساختم تا از این به بعد خاطراتم حفظ  بشه ... 

امیدوارم دوستای خوبی اینجا پیدا کنم ...

فعلا همین


+راستی ساختنِ اینجا مصادف شد با روز پزشک ... هرچند این وب فعلا هیچ بازدید کننده ای نداره ولی من تبریکمو میگم بهرحال  روزتون مبارک