برای کارآموزی بهداشت هر دو سه نفری رو انداخته بودن یکی از مراکز بهداشتی درمانی. من و یکی از آقایون هم افتاده بودیم مرکز بهداشتی که تقریبا تو حاشیه شهر بود.
از اونجایی که خوابگاه پسرا به اون مرکزی که ما بودیم دور بود و رفت و اومد برای ایشون خیلی سخت میشد، روز دوم سوم قرار گذاشتیم ایشون نیاد و من براشون قاچاقی حضور بزنم ... در عوض موقعی که از مریض ها شرح حال میگیرم، Recorder بذارم و زحمت پیاده کردنش رو کاغذ با ایشون باشه.
روز آخر بود و ساعت 12 و ربع ظهر... درب مرکز هم 12 و نیم بسته میشد... باید 30 تا شرح حال به استاد تحویل میدادیم ولی هنوز یدونه کم بود.
همینطور که خداخدا میکردم یه مریضی بیاد تا استاد مجبور نکنه یه روز اضافه بیام مرکز، دیدم یه پسر 18-19 ساله و به غایت سوسول داره از در میاد تو ... یه بسم الله گفتم و Recorder رو روشن کردم...
از سرفه مزمن شکایت میکرد و Chest pain... شروع کردم به پرسیدن سوالام. همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه یه اشاره ای هم به زانوش کرد که شدیداً Edemato بود ... خیلی جدی گفتم میشه پاچه شلوارتون رو بزنید بالا ورم زانوتون رو ببینم؟ چند دقیقه ای سعی کرد ولی چون شلوارش تنگ بود نتونست. گفتم ایراد نداره نمیخواد ... یدفه برگشت با یه لبخند ملیح !!! گفت شلوارم بالا نمیاد ولی پایین که میاد
+ هیچی دیگه ...
مجبور شدم یه روز اضافه برم مرکز :|
چه دوستی پاکی دارند کفش ها ...
اگر یکی از آنها گم شود،
دیگری محکوم به آوارگی ست ...
((سلام وب خوبی داری دوست داشتی به وب منم بیا کامنت بزار لینک شیم ))[گل]
چ مریضی بوده
مریض مرض دار
ولی این پزشکی هم برا خودش عالمی داره هاااااا
در هر حال موفق باشی
بله واقعا...
مچکر
یا خدا
خیلی باحال بود گلم...
تو کل مسیر به افق خیره شده بودیم ما دو تا
سلامممم...
علیک
حالا پایین اومد؟
نه خداروشکر
نحوه بیان کردن خاطراتتون عالیه.قلمتون خوبه ساده و زیبا.لذت بردم.موفق باشید.
مچکر لیلا جان
عالی بود
ممنون